جدول جو
جدول جو

معنی چو خاردن - جستجوی لغت در جدول جو

چو خاردن
کتک خوردن، چوب خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوب خوردن
تصویر چوب خوردن
کنایه از کتک خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ثَ)
کسب کردن. بو کردن. (فرهنگ فارسی معین). رسیدن بویی به چیزی.
- بو خوردن زخم، رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: دیروز پیاز سرخ میکردند، زخم بچه بو خورده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فروبردن و اوباریدن و بلع کردن چوب. اکل چوب:
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که از تکبر سرمایه اباست.
کمال اسماعیل.
، کنایه از آزرده شدن به چوب، با عصا و یا ترکۀ درخت زده شدن و تنبیه شدن و با چوب کوفته شدن. (ناظم الاطباء). تنبیه شدن. مجازات شدن. زده شدن با چوب یا ترکه. با ترکه زده شدن بر کف پای. (یادداشت مؤلف). مضروب شدن با چوب:
خری چوب میخورد برجای جو
خر افتاد و جان داد و خر بنده رو.
نظامی (از آنندراج).
بخورد آخرالامر چوبی دویست
نفس راست میکرد می گفت نیست.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 68).
مؤیدالدوله فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمان محاسن اصفهان ص 92).
- چوب چیزی (عملی) را خوردن، از عملی یا چیزی زیان بردن. فلان چوب نادانیش را میخورد. فلان چوب زود رفتنش را میخورد.
- چوب کسی را خوردن، چوب گناه کسی را خوردن، زیان و ضرر و صدمه را بجای کسی دیگر بردن: فلانی چوب رفیقش را میخورد، یعنی چوب گناه رفیقش را میخورد.
- امثال:
چوب استاد گل است هرکه نخورد خل است، نظیر:
تأدیب معلم به کسی ننگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد.
(امثال و حکم ج 2 ص 630).
هم چوب میخورد و هم پیاز و هم پول میدهد
لغت نامه دهخدا
کسب کردن بو کردن، یا بو خوردن زخم. رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: (دیروز پیاز سرخ میکردند زخم بچه بو خورده)
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی خوردن، کشیده خوردن، سیلی انداختن
متضاد: سیلی زدن، کشیده زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب خوردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخیدن، تاب خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شوکه شدن، تکان ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
به هدف خوردن، اصابت کردن تصادم، مماس بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
طول زمینی که گاو به هنگام شخم زدن طی کندو سپس بر گردد، مانع
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت گیری گاوها
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد زمین سیراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که عادت به کتک خوردن داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی